معنی میدان اسب سواری
حل جدول
مانژ
میدان اسب دوانی
مضمار، مانژ، تاختگاه، کرند
مضمار، مانژ
میدان اسب دوانی
تاختگاه
فرهنگ عمید
بر اسب سوار شدن،
سواربراسب به گردش رفتن،
(ورزش) [عامیانه] = اسبدوانی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Sattler [noun]
لغت نامه دهخدا
سواری. [س َ] (حامص) عمل سوار شدن. بر اسب نشستن:
همی خواست منذر که بهرام گور
بدیشان نماید سواری و زور.
فردوسی.
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر و خدنگ.
فردوسی.
زین سواری حاصلی نامد مرا
جز که دشت محنت و گرد بلا.
ناصرخسرو.
نیم چندان شگرف اندر سواری
که آرم پای با شیر شکاری.
نظامی.
|| (ص نسبی) مقابل باری: یابوی سواری. اسب سواری. قاطر سواری.
سواری. [س َ] (اِخ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف قبایل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).
واژه پیشنهادی
فارسی به عربی
معادل ابجد
445